از سری آثار گرداوری شده از نوشته های صادق چوبک می توان به رمان خیمه شب بازی اشاره کرد. صادق چوبک نویسنده ی سرشناس و معروف در دهه ی بیست این کتاب را چاپ کرد. صادق چوبک در سال هزار و سیصد و بیست و چهار با نشر مجموعه خیمه شب بازی مشهور شد. شهرت چوبک در بین نویسنده های جوان آن زمان پر آوازه شد. و بعد از آن با نشر انتری که طوطیش مرده بود به اوج خویش رسیده و یکی از نویسندهای بسیار معروف ایران شد.
نویسنده کتاب خیمه شب بازی
در سال 1295 صاوق چوبک در بوشهر متولد شد. برخلاف پدرش که تاجر بود، به دنبال درس رفت و راه پدر را ادامه نداد. علاوه بر درس خواندن در شیراز و بوشهر یک دوره دانشگاه امریکایی را هم در تهران به سرانجام رساند. در سال 1316 شغل خود را به عنوان کارمند دروزارت فرهنگ شروع کرد. همانطور که گفته شد در سال 1324 رمان خیمه شب بازی را در 6 جلد به چاپ رساند.
نحوه ی نگارش کتاب
در آن زمان کتاب خیمه شب بازی با این که یک نثر ساده داشت، توجه بسیاری از افراد ادبی را بدست آوده بود. صادق چوبک برای قهرمانان کتاب خود از همان افراد ساده و با زبان و گویش ساده تر کوچه بازار استفاده کرده است. در این کتاب صحنه پردازی ها و وصف ها بسیار ساده هستند. به همین دلیل خوانندگان زیادی جذب این رمان شده اند. با منتشر شدن کتاب اسم نویسنده در زمینه ی داستان نویسی پر آوازه شد.
قسمتی از کتاب
دبیت سربی رنگ که قبلا در آنجابسته بودند روی دخیلی که خودش بسته بود افتاده ، خلقش تنك شد؛ و باغیظ گره شله را از زیر دخیل دبیت سربی بیرون کشید . چند بار آنرا نوازش کرد . مثل باغبانی که بدون انتظار گل اصیلی را در میان انبوهی از علف خود رو یافته باشد ، آنرا از میان دخیل های دیگر مشخص و نمایان ساخت . اما آنا یکه خورد ، و بنظرش رسید که شاید آنرا هم مردی برای سفید بختی بسته باشد . پیش خودش خیال کرد :
گاسم به مردی که زن میخواسه اینویسه باشه . قسمتوکی میدونه؟ حالا من اینو این جوری عقبش زدم . بلكم اومد نیومد داشته باشه. با شور شهوتناکی به دخیل دیت سربیرن که خشن و مردانه کنار گره شله گلی خودش بسته شده بود خیره شد . از دیدن آن دلش تو ریخت ؛ وحس کرد که محبت سرشاری از آن گره در دلش پیدا شد . گره دبیت برایش مظهر يك مرد قوی و دلخواه شده بود . وبقدريك شوهر آنرا دوست میداشت.
از رفتار خشنی که بآن کرده بود پشیمان شده . دخیل سربی رنك در نظرش بشکل مردی در آمده بود که دستش را بطرف او دراز کرده بود و میخواست او را در بغل بگیرد . دلش فشرده شد. دزدکی نگاهی به اینطرف و آنطرف کرد ، بعد آهسته لبهایش را روی دخیل دیت سر می رتك چسباند و آنرا با شور فراوان بوسید . چشمانش هم بود . بوی پرزهم تخته کهنه وديت را با ولع بالا میکشید ؛ و تخته ضریح را بین انگشتان عرق کرده اش فشار میداد.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.