معرفی کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر
کتاب حکایت دولت فرزانگی اثر مارک فیشر در زمینهی روان شناسی نوشته شده و یکی از مشهورترین کتاب های صد سال گذشته به شمار می آید.
موضوع کتاب حکایت دولت و فرزانگی زندگی نامهی جوانی تیزهوش است که قصد منتشر کردن کتاب های خود و کسب درآمد از این راه را دارد اما با مشکلات زیادی در تحقق این هدف رو به رو می شود.
حتما تا به حال به فکر پولدار شدن و راه های رسیدن به آن افتاده اید. این کتاب نیز دارای متن و هدف یکسان و هدف نفر اول موجود در داستان پولدار شدن و مشهور شدن است. کتاب حکایت دولت و فرزانگی از پانزده حکایت تشکیل شده است.
فهرست کتاب حکایت دولت فرزانگی
- حكايت مشاوره مرد جوان با خويشاوندي دولتمند
- حكايت ديدار جوان با باغباني سالمند
- حكايت آموزش جوان، براي غنيمت شمردن فرصت و خطر
- حكايت به حبس افتادن جوان
- حكايت آموزش ايمان
- حكايت آموزش تمركز بر هدف
- حکایت ارزش تصویر از خود
- حكايت كشف نفوذ كلام
- حكايت نخستين اشنايي با دل گل رخ
- حكايت تسلط بر ضمير ناهشيار
- حكايت بحث درباره ارقام و قواعد
- حكايت يادگيري نيكبختي و زدگي
- حكايت يادگيري بيان خواستهها در زندگي
- حكايت كشف اسرار باغ گل سرخ
- حكايت لحظهاي كه هريك به راه خود مي رود
مشخصات کتاب حکایت دولت و فرزانگی اثر مارک فیشر
- نویسنده مارک فیشر
- مترجم عفت حیدری
- ناشر نیک فرجام
- تعداد جلد 1
- موضوع داستانی
- مناسب برای بزرگسالان
- شابک 978-600-7159-19-4
خلاصه کتاب حکایت دولت و فرزانگی
موضوع کتاب حکایت دولت و فرزانگی مربوط به جوانی است
که در شرکتی مشغول به کار است و به شدت از کارش بیزار و دلزده شده
و به دنبال راهی برای افزایش درآمد خود می گردد.در همین حین به توصیه عموی بسیار پولدارش که از جوانی ثروت زیادی کسب کرده است
به ملاقات یک پیرمرد میلیونر خودساخته می رود و ….
خلاصه فصول کتاب حکایت دولت فرزانگی
فصل اول کتاب حکایت دولت و فرزانگی : حکایت مشاوره مرد جوان با خویشاوندی دولتمند
روزگاری جوانی زندگی میکرد که آرزوی ثروتمند شدن داشت.
او هر به محل کارش ودر فکر این آرزو بود اما نه فقط از کاری که انجام میداد لذت نمیبرد بلکه همکاران و رئیسی داشت که از کارشان خسته و دلزده بودند.
او حتی جرات نداشت آرزوهایش را برای آنها تعریف کند. همیشه برای او دوشنبه ها آغاز هفتهای مصیبت بار بود.
شش ماه از نوشتن استعفایش می گذشت، اما هنوز آنرا تحویل رئیسش نداده بود.
یک روز ناگهان به فکر عمویش که فرد متمولی بود که افتاد.
شاید می توانست از او راهکاری و یا پولی بگیرد.
فصل دوم کتاب حکایت دولت و فرزانگی : دیدار جوان با باغبانی سالمند
جوان با ماشین به سمت خانه دولتمند آنی حرکت کرد و پس از رسیدن به خانه وی معرفی نامه را به نگهبان داد و وارد عمارت شد.
پس از ورود مستخدمی بسیار خوش پوش از او پرسید: آیا می توانم کمکتان کنم؟
میخواهم دولتمند آنی را ببینم.
او در حال حاضر نمیتوانند شما را ببینند. لطفاً در باغ منتظر شوید.
جوان وارد باغ شد که بسیار زیبا و دلگشا بود. در باغ، باغبانی حدوداً هشتاد ساله توجهش را جلب کرد.
وقتی جوان نزدیک او شد. باغبان از کار دست کشید و با لبخندی به او خوشامد گفت.
چشمانی آبی، درخشان و شاد داشت.
فصل سوم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حکایت آموزش جوان برای غنیمت شمردن فرصت و خطر
دولتمند از جوان می پرسد: اگر پول داشتی حاضر بودی چقدر برای اسرار دولتمندی بپردازی اولین رقمی كه به ذهنت می رسد بگو.
جوان می گوید : صد دلار.
پیر مرد می خندد می گوید پس واقعاً معتقد به وجود این اسرار نیستی. فرصت دیگری به جوان داد.
اینبار پاسخ میدهد: فراموش میكنید كه ورشكستهام.
دولتمند ندا داد: از ازل ثروتمندان از پول دیگران سود جستهاند تا بر داراییشان افزودهاند.
دسته چكت همراهت هست؟
جوان دسته چكش را در حالی كه شك داشت به پیر مرد داد، موجودی آن چهار دلار و نیم بود.
دولتمند قلمی به جوان داد و گفت رقم مورد نظرت را بنویس، جوان گفت نمی دانم چه بنویسم!
فصل چهارم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حکایت به حبس افتادن جوان
بالاخره جوان در اتاقش تنها ماند، اتاقی بسیار مجلل با یك پنجره كه از سطح زمین بسیار فاصله داشت.
نامه را گشود، دركمال تعجب صفحه را خالی و سفید یافت.
احساس كرد چقدر ابله است كه در مقابل یك نامه سفید مبلغ گزافی پرداخت كرده، او اغفال شده بود.
تصمیم گرفت فرار كند. شاید زندگیش در خطر باشد، اما در از بیرون قفل شده بود و هرچه زنگ زد مستخدم نیامد، زندانی شده بود.
روی تخت دراز کشید و به خواب رفت و کابوسی درباره امضا سندی مهم را دید….
فصل پنجم کتاب حکایت دولت و فرزانگی : حكایت آموزش ایمان
صبح روز بعد جوان تنها اندیشهاش این بود که پیرمرد را بیابد،
اسرارش را به او بدهد و چِكش را پس بگیرد. به سمت در رفت دیگر قفل نبود.
پیر مرد را سر میز صبحانه یافت كه داشت سكه را به هوا میانداخت.
جوان را دید و گفت فقط ۱۰ بار بلدم به صورتی بیندازم كه میخواهم اما دفعه ۱۱ میبازم.
جوان تصورمیکرد که دیروز كلك خورده،
پیر مرد گفت: من فقط مهارتم را به كار گرفتم بعضیها شرافت را با مهارت اشتباه میگیرند
و این دو با هم متفاوتند.
فصل ششم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حکایت آموزش تمرکز بر هدف
دولتمند گفت: هر سوالی داری بپرس اگر میخواهی به راستی ثروتمند شوی
رقمی كه میخواهی به دستآوری و زمانی را که برای بدست آوردن آن به خود میدهی را بنویس.
تمام كسانی كه دولتمند شدهاند با نوشتن رقم و زمان آن، به آنچه خواستند رسیدند.
اكثر مردم از این اصل بیخبرند كه زندگی دقیقاً همان چیزی را میدهد كه میخواهیم،
پس به من بگو سال آینده چقدر میخواهی بدست آوری. جوان با این كه مجاب شده بود،
حرف پیرمرد درست است، با تاسف گفت نمیدانم.
فصل هفتم کتاب حکایت دولت و فرزانگی : حکایت ارزش تصویر از خود
اولین چیزی که باید یاد بگیری این است که رقمی که روی کاغذ می نویسی در واقع نمایشگر ارزشی است که در چشم خود داری.
تمام رویداد های زندگیت آینهای است که اندیشه هایت را باز می تاباند.
از جوان خواست ذهنش را گسترش دهد و رقمی دیگر بنویسد. ۷۵۰۰۰ دلار نوشته شد.
پیرمرد گفت :درون هر انسان یک شهر است این شهر هم دقیقاً همان صورتی است كه تصویرش می كنی. ب
ا افزایش رقمی كه نوشتی حد و مرز شهر خود را گستردی.
بزرگترین محدودیتها، حدودی است كه انسان به خویشتن تحمل می كند.
از این رو بزرگترین مانع كامیابی، مانعی ذهنی است.
فصل هشتم کتاب حکایت دولت و فرزانگی : حكایت كشف نفوذ كلام
پیر مرد پرسید: تمرین چطور بود به خیر گذشت؟
جوان گفت: بله اما سوالهای زیادی دارم.
اول اینکه چگونه باور كنم كه ظرف مدت کوتاهی پولدار می شوم در صورتی كه هنوز خیلی جوانم
و حتی نمیدانم در چه رشتهای می خواهم مشغول به كار شوم.
پیرمرد جواب داد: جوانی مانع نیست.
افراد بیشماری از تو جوانتر دولتمند شدهاند مانع عمده بیخبری از راز است.
یا دانستن و به كار نبستن آن.
جوان گفت: من آماده به كارگیری آن هستم ولی نمی توانم صادقانه خود را مجاب كنم كه دولتمند میشوم.
پیرمرد گفت: طبیعتاً زمان خواهد برد تا آنچه در طول این سالها بافتهای بشكافی.
فصل نهم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حكایت نخستین آشنایی با دل گل سرخ
دولتمند به جوان گفت: كلام بر زندگیمان عمیقاً تأثیر می گذارد.
اندیشه ـ حتی دروغ ـ اگر معتقد باشیم که راست است میتواند بر ما اثر نهد.
نباید بگذاری مشكلات آنقدر برایت مهم شود كه به تو ضربه بزند.
سفر شاید دراز و دشوار باشد. اما هرگز از آن دست نكش. به تو قول می هم ارزشش را خواهد داشت.
زندگی بسته به چهارچوب های ذهنیات می تواند بر روی زمین، باغ گل سرخی یا جهنمی باشد. اغلب به گل سرخ بیندیش.
جهان چیزی جز بازتاب ضمیر دروت نیست. اوضاع و شرایط زندگیت آیینهای است كه تصویر زندگی درونت را باز می نماید.
این یک راز است، عشق به هر آنچه میکنی و عشق به دیگران.
فصل دهم کتاب حکایت دولت و فرزانگی :حكایت تسلط بر ضمیر ناهشیار
دولتمند ادامه داد: اگر ایمان داشته باشی كه كاری را به انجام برسانی، حتماً انجام می شود.
جوان گفت: نمیتوانم باور كنم كه پس از ۶ سال ثروتمند میشوم.
دولتمند: هرچه آن را درونی تر كنی، قدرتمندتر می شوی،
تخیل همان چیزی است كه بعضی میگویند ذهن ناهشیار.
بخش نهفته ذهنت است و بسیار قدرتمند تر از بخش هوشیار،
ذهن نیمه هوشیار در برابر نفوذ كلام تأثیرپذیر است.
عزم و اراده نیز میتواند بر ذهن نیمه هشیارت اثر بگذارد.
بهترین راه حل تكرار است. این فن تلقین به خود است.
جوان گفت: خب، فكر میكنم مجابم كردید كه آن را بیازمایم،
اگرچه باید این حقیقت را به شما بگویم كه هنوز ظنینم.
فصل یازدهم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حکایت بحث درباره ارقام و قواعد
دولتمند پشت میز تحریر نشست و کاغذی به جوان داد كه بر رویش نوشته بود: تا پایان این سال دارایی هایی به ارزش ۳۱۲۵۰ دلار خوهم داشت.
هر سال به مدت ۵ سال این دارایی را ۲ برابر خواهم كرد، تا …. میلیونر شوم.
و سپس گفت: تو نیز قاعدهات میتواند چنین باشد.
باید هدفهای كوتاه مدت برای بزرگترین هدفت تعیین كنی،
مهمترین چیز این است كه هدف هایت را برروی كاغذ بنویسی.
مراقبت فرصتها باش و همین كه فرصتی پیش آمد، بیدرنگ آن را بقاپ.
با دست روی دست گذاشتن اضافه حقوقی نمیگیری. پس نباید در برداشتن گام های لازمی كه تو را به هدفت میرساند تردید كنی.
وقتی برنامهریزی ات درست باشد، ذهن ناهوشیارت برایت شگفتی ها خواهد آفرید.
وقتی به ان دستور بدهی كه ۱۰۰۰۰ دلار بر درآمدت بیفزاید، قطعاً ان را اجرا خوهد كرد.
زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد كه از ان انتظار داریم نه كمتر نه بیشتر.
فصل دوازدهم کتاب حکایت دولت و فرزانگی : حكایت یادگیری نیكبختی
دولتمند گفت: دویدن از پی پول به آسانی می تواند به وسواس بدل شود و نگذارد که از زندگی لذت ببری. همانگونه که گفتهاند:
چه سود اگر آدمی همه جهان را به دست آورد، اما روحش را از دست بدهد؟
پول خادمی بی همتا اما اربابی مستبد است.
بیشتر مردم می خواهند خوشبخت باشند، اما نمی دانند جویای چیستند. پس ناگزیر بی آنكه هیچگاه آن را یافته باشند می میرند.
حتی اگر آن را بیابند، چگونه آن را تشخیص بدهند؟
آنها دقیقاً مانند جویندگان دولتمند. به راستی می خواهند دولتمند شوند.
اما اگر بی درنگ از آنها بپرسی چقدر می خواهند در سال بدست آورند، بیشتر شان قادر به پاسخ گفتن نیستند.
فصل سیزدهم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حكایت یادگیری بیان خواسته ها در زندگی
دولتمند كاغذی به جوان داد و گفت: هرچه را كه از زندگی می خواهی بنویس. باید دقیق باشند.
رؤیایت چیست؟ از چه چیز راضی خواهی شد؟ این بسیار مهم است كه همه جزئیات نوشته شوند.
هرچه تصویرت دقیقتر باشد، مجالهای تجلی آنها بیشتر خواهد بود.
جزئیات بسیار مهمند، اندیشههایت كه به طوری اسرار آمیز و غیر منظره و به طور منظم تقویت میشوند، واقعیت هایی را پدید میآورند كه به آنها اجازه میدهد به واقعیت تبدیل شود.
فصل چهاردهم کتاب حکایت دولت و فرزانگی : حكایت كشف اسرار باغ گل سرخ
دولتمند گل سرخی چید و به جوان داد: «باید هزاران بار این گل سرخ را بوئیده باشم با این حال هر بار تجربهای تازه بدست آورده دادم. چون آموختهام اكنون و اینجا زندگی می كنم نه درگذشته و نه در آینده!
مسئله تمركز است.
این تمركز، كلید كامیابی در همه زمینههای زندگیست.
باید همه چیز را همانگونه كه هست ببینی. بیشتر مردم گویی در خوابند، گویی نمی بینند ذهنشان از خطاها و شکست هایشان و از ترسهای آینده آكنده است.
گل سرخ مظهر زندگی است، خارهایش نمایانگر راه تجربه اند، ما باید برای فهم زیبایی هستی تاب آوریم.
هرچه ذهنت نیرومندتر باشد، مشكلاتت ناچیزتر خواهد نمود این منشأ آرامش درون است.
فصل پانزدهم کتاب حکایت دولت فرزانگی : حكایت لحظهای كه هریك به راه خود می رود
جوان برای مدتی دراز تنها نماند. مستخدم پاكتی در دست، از راه رسید: پاكت را به دست جوان داد
و گفت: «سرورم این پاكت را به من محول كردند تا به شما بدهم. گفتند باید آن را در خلوت اتاقتان بخوانید.
میتوانید روزی دیگر را در اینجا بگذرانید. آنگاه باید بروید. این خواسته سرور من است.»
جوان از او تشكر كرد و بی درنگ به اتاقش رفت. به هر جهت، این بار احتیاطاً در را اندكی باز گذاشت…
پاكت با مومی قرمز به شكل گل سرخ مهر شده بود.
جوان لبه تخت نشست و به دقت مهر و موم را گشود. از آن رایحه لطیف گل سرخ میتراوید.
وصیت نامه دولتمند آنی را بیرون کشید. وصیت نامه خارقالعاده كه با دست و با حروف درشت شاهوار نوشته شده بود،
گویی نفس می کشید و سرشار از حیات خود بود. نامه دست نوشته زیبای دیگری با جوهر سیاه نیز همراهش بود.
نتیجه
همانگونه که دولتمند پیشبینی کرده بود، جوان پیش از مهلت ۶ ساله صاحب نخستین میلیون دلار خود شده بود.
او به عهدش وفا کرد، یک ماه به خود مرخصی داد
و درباره دیدارش با دولتمند آنی و حکمت حیات بخش او که به جوان سپرده بود نوشت.
پیشنهاد دشت کتاب
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.