معرفی کتاب زندگی بی حد و مرز اثر نیک وی آچیچ
کتاب زندگی بی حد و مرز اثر نیک وی آچیچ را زهره مستی به فارسی برگردانده است. این کتاب به شرح زندگی و موفقیت های انسانی خاص میپردازد که با وجود محدودیتها و نقصهای جسمی، به پیشرفتهای بسیاری دست یافته است. نیک وی آچیچ دربارهی خودش آورده است: «من بدون دست و پا به دنیا آمدم. اما هرگز در حصار شرایط خود نماندم.
من به سراسر دنیا سفر میکنم و به میلیونها نفر الهام میبخشم تا با ایمان، امید، عشق و شجاعت خویش بر ناملایمات زندگی چیره شوند و به آرزوهای خود برسند… من ایمان دارم که زندگیم حد و مرزی ندارد. دلم میخواهد تو نیز، صرف نظر از دشواریهای زندگیت، چنین احساسی داشته باشی. ما همسفریم.
در آغاز سفرمان، لطفا قدری درنگ کن و درباره تمامی محدودیت هایی فکر کن که بر زندگی خویش تحمیل کردهای و یا به دیگران اجازه دادهای بر زندگیت تحمیل کنند. اکنون به این بیندیش که رهایی از این محدودیتها چه حس و حالی دارد. زندگی تو چگونه میبود اگر همه چیز برایت ممکن میشد؟» کتاب حاضر را نشر «ذهنآویز» منتشر کرده و در اختیار مخاطبان قرار داده است.
مشخصات کتاب زندگی بی حد و مرز
- موضوع روانشناسی, انگیزشی, موفقیت
- نویسنده نیک وی آچیچ
- ناشر هشت کتاب
- مترجم زهره مستی
- تعداد جلد 1
- نوع جلد شومیز
- قطع رقعی
- تعداد صفحه 232
- شابک 9786007389133
نویسنده کتاب زندگی بی حد و مرز
نیک وی آچیچ (Nick Vujicic) در 12 فصل به نکات ریز موفقیت اشاره داشته است .او از معدود افرادی است که به دلیل سندروم تترا آملیا، بدون دست و پا به دنیا آمد و در زندگی محدودیتهای زیادی داشته است، اما توانسته با این محدودیتها کنار بیاید و حتی از بسیاری افراد سالم نیز موفقتر باشد.نیک در سال 1982 در استرالیا به دنیا آمد.
در آن زمان به دلیل نبود امکانات تصویربرداری از جنین هیچ کس از وضعیت نیک خبر نداشت. میتوانید شوک بزرگی که پدر و مادر نیک در هنگام تولد او را داشتهاند را تصور کنید؛ اما کسی حتی نمیتوانست تصور کند که این کودک زیبای معلول با این همه ناتوانی روزی به یکی از موفقترین افراد جهان تبدیل شود و بتواند به جایی برسد که به افراد سالم درس امید و روش زندگی آموزش دهد. او از اولین افرادی بود که پس از حذف قانون ممنوعیت ورود افراد معلول حرکتی به مدارس معمولی، مانند دیگر کودکان سالم به ادامه تحصیل پرداخت.
اما در سن 8 سالگی به دلیل تمسخرهای شدید همکلاسیهایش دچار افسردگی شد و اقدام به خودکشی کرد. این هیجان احساسی باعث شد تا تصمیم بگیرد خود را در آب غرق کند اما خودش میگوید به دلیل علاقه به پدر و مادرش از این کار منصرف شده است و …
خلاصه کتاب
پزشکان و پرستاران شوکه شده بودند و سریع مرا از مادرم دور کردند. مادرم که پرستار همان بیمارستان بود، فهمید که اتفاق بدی افتاده است. پرسید چه شده؟ بچه مرا کجا بردید؟ راستش را بگویید؟ کسی نمی توانست ماجرا را به مادرم بگوید. واقعیت این بود که من بدون دست و پا به دنیا آمدم، فقط یک تنه بودم.
در سال های اخیر، والدینم به صراحت درباره ترس ها و نگرانی های خود پس از تولد من حرف می زنند. آن ها خوب می دانستند که من بچه رویایی آن ها نبودم.
اعتراف می کنم که زمانی هیچ گمان نمی کردم که بتوانم سرنوشت خود را به گونه ای که دوست دارم رقم بزنم. تصور می کردم از دست من کاری برنمی آید. می خواستم بدانم من چه تغییر مثبتی می توانم در جهان ایجاد کنم و یا چه راهی را می توانم در پیش بگیرم.
زمانی که هفت ساله بودم در حالی که روزی بسیار سخت را پشت سر گذاشته بودم از مدرسه به خانه رفتم، مسخره ام کرده بودند، سرخورده شده بودم. آن روز ساعت ها جلوی آینه ایستادم و خودم را تماشا کردم. من همه مشکلات بچه ها و نوجوانان را داشتم، بعلاوه نداشتن دست و پا.
پیشنهاد دشت کتاب
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.