کتاب کفش باز خاطرات فیل نایت ، بنیانگذار برند نایک است. داستان فروش کفش از عقب اتومبیل و به ایجاد یکی از بزرگترین شرکتهای جهان را به روشی فروتنانه ، شوخ و سرگرم کننده بیان می کند. فیل نایت همیشه یک رمز و راز بوده است. او یکی از ثروتمندترین مردان جهان است. کتاب کفش باز هنگام انتشار اولین بار به عنوان یک کتاب پرفروش شناخته شد. در 24 سالگی فیل نایت به موفقیت زیادی نرسیده بود اما او می دانست که پیشرفت اساسی به پیروی از ایده های جنون وار بستگی دارد.
فیل تصمیم گرفت به جای سفر به ژاپن به تنهایی ، سفر جهانی را انجام دهد. او از همه مکانهایی که زمانی می خواست برود، در سراسر آسیا و اروپا بازدید کرد. نایت توافق کرد که با استفاده از نام Blue Ribbon Sports واردکننده برند Tiger Shoes ژاپن شود. در بازگشت از سفر ، او با به جلسه های متعددی رفت. او شروع به فروش در خانه والدین خود کرد. نایت در اوایل کار با مربی قدیمی خود د که قرار بود در موفقیت شرکت نقش داشته باشد ، همکاری کرد.
نایت با تعیین هدف غیر واقعی 3250 جفت فروخته شده جف جانسون ، وی را با فروش کامل و شاخص اولیه کارت CRM موفق به استخدام وی کرد. نایت زمان تدریس حسابداری در یکی از کالج های محلی ، همسر آینده خود پنه لوپه را که یک همدم همیشگی بود انتخاب کرد. در کتاب کفش باز تمامی مشکلات و موانع نایت را می خوانید.
قسمتی از کتاب کفش باز
سپیده دم قبل از دیگران، قبل از پرنده ها، قبل از خورشید بیدار شدم. یک لیوان قهوه نوشیدم، یک نان برشته را حریصانه خوردم. شلوار و پلیور گرمکنم را پوشیدم و کفش دوندگی سبز رنگم را به پا کردم. بعدش آهسته از درب پشتی رفتم بیرون. پاها، عضلات پشت ران و پایین کمرم را تمرین کششی دادم. همانطور که لجوجانه اولین گامهایم را در جادهی سرد بر میداشتم، بنا کردم به غرغر کردن. چرا همیشه شروع کردن سخت است؟
هیچ ماشینی نبود، نه کسی و نه نشانه ی حیاتی. تنهای تنها بودم، من و دنیای خودم – هرچند انگار درختان به طور عجیبی متوجه من بودند. و باز هم، آرگان بود. انگار درختان همیشه میدانند. درختان همیشه هوای تو را دارند. همانطور که به اطراف خیره شده بودم با خودم فکر کردم که چقدر خوب است که اهل این مکان زیبا هستم. ساکت، سر سبز، آرام – به خودم افتخار می کردم که آرگان را خانه ی خودم خطاب کنم، افتخار میکردم که پورتلند کوچولو را محل تولد خودم خطاب کنم.
اما حس عذاب پشیمانی نیز داشتم. اگرچه آرگان زیبا بود اما به ذهن برخی افراد خطور می کرد که اینجا جایی است که در آن هرگز هیچ اتفاق بزرگی رخ نداده یا احتمالا در آینده نیز رخ نخواهد داد. اگر ما أرگانیها به خاطر یک چیز مشهور باشیم، جادهای بسیار قدیمی است که مجبور بودیم آنجا را نشانه گذاری کنیم تا گم نشویم. از آن زمان به بعد، همه چیز تقریبا بی هیجان بود. بهترین معلمی که تا به حال داشتم، یکی از آن آدمهای نازنینی که میشناختم، معمولا دربارهی آن جاده صحبت می کرد. او با صدایی غران می گفت که این جاده، حق و حقوق زادگاه ماست….
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.