معرفی کتاب مغازه خودکشی نوشته ژان تولی
کتاب مغازه خودکشی نوشته ژان تولی، یکی از مشهور ترین و برجسته ترین آثار فانتزی مشکی می باشد که به شما نشان میدهد باید از شکستها درس گرفت و از آنها پلی به سوی موفقیت ساخت.
در سراسر کتاب مغازهی خودکشی میتوان حضور مرگ را احساس کرد، ژان تولی با اینکه در تلاش است تا امید به زندگی را در خواننده ایجاد کند، در مقابل جنگی نمادین و سرشار از شوخیهای ظریف را خلق کرده که در پایان کتاب شما را شگفتزده میکند. به عبارت دیگر میتوان گفت این کتاب، هجوی تمامعیار در مورد مرگ و امید است.
در سرزمینی دور، اکثر منابع طبیعی توسط انسانها نابود شدهاند. هوا بسیار آلوده است و دیگر گُلی نمیروید. کسی در این سرزمین نمیخندد و شادی از عجیبترین چیزها به شمار میآید. خودکشی کردن در این سرزمین بسیار رایج است زیرا مردمش دلیلی برای زنده ماندن ندارند.
مردم برای پایان دادن به زندگی تلخ خود به مغازه خودکشی میآیند تا شیوهی خودکشی خود را انتخاب کنند. مغازهای که در آن پر از ابزار و وسایل خودکشی است. همه ابزارآلات برای این کار در آن مغازه پیدا میشود. از انواع مختلف سم، طنابهای دار، سلاحهای کمری، ویروسهای کشنده و… که برای این کار مناسب هستند؛ یک فروشگاه خاص که به آدمها کمک می کند تا از شر زندگی خلاص شوند.
خانواده تواچ صاحب این کتاب مغازهی خودکشی است. آنها به کسانی که میخواهند خودکشی کنند خدمات میدهند. این خانواده انواع شیوههای گوناگون برای تمام کردن زندگی مشقتبار را به آنها پیشنهاد میکنند. این خانواده یک دختر به اسم مرلین و یک پسر به اسم ونسان دارند.
ژان تولی با مهارتی وصف نشدنی موضوع خودکشی یا ادامه زندگی در شرایطی دشوار را در قالب طنز بیان میکند. تصور کنید در جهانی سرشار از ناکامی زندگی میکنید. امید به زندگی هر لحظه کمرنگتر میشود و هر روز خبرهای ناراحتکننده به گوشتان میرسد. کره زمین به سمت نابودی حرکت میکند و وضعیت زندگی روز به روز دشوارتر میشود.
مشخصات کتاب مغازه خودکشی
- نویسنده : ژان توله
- ناشر : نشر آزرمیدخت
- موضوع : رمان و داستانی
- شابک : ۹۷۸۶۲۲۶۲۴۲۳۱۸
- وزن : 200 گرم
- قطع : رقعی
- تعداد صفحات : 136 صفحه
- نوع جلد : شومیز
خلاصه ی کتاب مغازه خودکشی
خانم تواچ روی تخت دخترش مرلین نشسته بود و برایش داستان خودکشی کلئوپاترا را تعریف میکرد، «وقتی کلئوپاترا، ملکهی مصر، در سوگ آنتونی نشسته بود، تاجی از گُل بر سر نهاد و به خدمتکارانش دستور داد حمام را آماده کنند. بعد از حمام، کلئوپاترا غذای اعیانیای میل کرد. سپس مردی روستایی که سبدی در دست داشت از راه رسید.
هنگامی که محافظان از او بازجویی کردند که چه چیزی همراهش است، برگهای روی سبد را کنار زد و سبد پر از انجیر را به آنها نشان داد. محافظان از اندازه و زیبایی انجیرها متحیر شدند. مرد لبخند زد و به آنها مقداری از آن میوهها داد؛ بنابراین به او اعتماد کردند و اجازهی ورود دادند.» مرلین دراز کشیده و به سقف چشم دوخته بود. به صدای زیبای مادرش گوش میداد که برایش داستان میخواند، «پس از ناهار، کلئوپاترا لوحی نوشت و آن را مُهرومومشده نزد اوکتاویوس فرستاد. سپس همهی خدمتکاران را، جز یک پیشخدمت، معاف کرد و در را بست.» چشمان مرلین سنگین شده بود و نفسش آرامتر… «وقتی اوکتاویوس مهر لوح را گشود، درخواست کلئوپاترا را خواند که از او خواسته بود کنار آنتونی به خاک سپرده بشود. آن لحظه از عمل کلئوپاترا آگاه شد.
اول فکر کرد شخصاً برای نجات جان او برود، ولی بعد تصمیم گرفت چند نفر را بهسرعت برای رفع مشکل بفرستد. قاصدان سریع حرکت کردند، ولی وقتی به آنجا رسیدند، محافظان را دیدند که حفاظت نمیکنند و اصلاً از چیزی خبر ندارند.
قسمتی از متن کتاب
لوکریس! یه لحظه بیا.
خانم تواچ درِ زیرِ راه پله را باز کرد. ماسک ضد گازی به صورتش زده بود که صورت و گردنش را پوشانده بود. چشمان گرد و بازش بالای محفظه ی فیلتردار و بزرگِ جلو دهانش او را شبیه مگسی خشمگین کرده بود.
لباس سرتاپا سفیدی تن کرده بود. دستکش های جراحی اش را از دست درآورد و نزد شوهرش رفت. میشیما او را صدا زده بود تا درباره ی یکی از مشتری ها به او توضیح بدهد. اون خانم به یه چیز زنونه احتیاج داره.
صورت مگس وار خانم تواچ از پشت ماسک وزوز کرد. بعد فهمید هنوز ماسک را درنیاورده است. بند آن را از سرش باز کرد و ماسک را در دستش گرفت. آه، یه چیز زنونه، خب، فکر کنم سم از همه شون بهتر باشه. زنونه ترین چیزیه که داریم. اتفاقاً الآن تو انبار داشتم سم درست می کردم.
دکمه های روپوش سفیدش را باز کرد و وسایلش را روی پیشخان کنار صندوق گذاشت. سم… خب، چی خدمت تون بدم؟ سم تماسی داریم که اگه دست به ش بزنید، می میرید. سم های بو کردنی و خوردنی هم داریم. کدوم شون رو می پسندید؟
زن که انتظار چنین سوالی را نداشت گفت اوم… کدوم شون بهتره؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.