معرفی کتاب رمان دوشیزه پریم و شیطان
کتاب رمان دوشیزه پریم و شیطان اثر پائولو کوئلیو ، یکی از آثار سه گانه ی کنار رود پیدرا نشستم و گریستم (۱۹۹۴) و ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد (۱۹۹۸) است که پایان داستان در روز هفتم اتفاق میافتد. این سه اثر دربرگیرندهی رویدادهایی هستند که در عرض یک هفته برای شخصیتهای داستان رخ میدهند؛ افرادی که به طور کاملاً اتفاقی خود را در برابر عشق، مرگ یا قدرت می یابند.
من همواره بر این باور بودهام که تحولات عمیق در مقاطع زمانی بسیار کوتاهی رخ میدهند؛ درست در همان لحظه ای که کمتر از هر زمان دیگری انتظارش را می کشیم. زندگی ما را به چالشی دعوت میکند تا جسارت و شهامتمان را برای ایجاد تحول بیازماید. از آن زمان است که هرگونه تلاشی برای وانمودکردن به اینکه چیزی تغییر نکرده بیهوده است و دیگر نمی توانیم بهانه بیاوریم که هنوز آمادگی نداریم.
چالش های زندگی منتظر نمی مانند که آماده شویم. زندگی به پشت سر خود نگاه نمی کند. یک هفته زمان مناسبی است برای اینکه بفهمیم باید سرنوشت خود را پذیرا باشیم یا خیر.
مشخصات فیزیکی کتاب رمان دوشیزه پریم و شیطان
- نویسنده : پائولو کوئلیو
- مترجم : آرش حجازی
- ناشر : انتشارات کاروان
- تعداد جلد : 1
- موضوع : داستان
- شابک : 9789647033107
- قطع : رقعی
- تعداد صفحات : 232 صفحه
- نوع جلد : شومیز
نقد وبررسی کتاب
کتاب شیطان و دوشیزه پریم روایت دخترک یتیمی است که در دهکده ای رو به زوال به نام ویسکوز به خدمتکاری مشغول است و به عنوان تنها جوانی که هنوز روستا را ترک نگفته است، شاهد برباد رفتن بهترین روزهای زندگی خود به دست شرایط یکنواخت و ملامت انگیز این روستاست. تا اینکه با ورود شیطان برگ تازه ای برای دخترک، روستا و حتی تمامی انسانیت ورق می خورد و به ناچار باید تصمیمی بسیار بزرگ به ارزش شرافت انسانی اتخاذ کند، اما دخترک میداند هر تصمیمی بهای خود را دارد.
بخشی از کتاب رمان دوشیزه پریم و شیطان
15 سالی می شد که برتای پیر روزهای عمرش را با نشستن مقابلِ در خانه اش می گذراند. اهالی ویسکوز با این رفتارِ خاصِ افراد سالمند آشنایی داشتند. افراد سالخورده ای که همواره در رویای گذشته و روزهای جوانی خود به سر می برند، در دنیایی سیر می کنند که دیگر از آن بهره ای ندارند و گه گداری به دنبال موضوعی می گردند تا درمورد آن با همسایگانشان گپ بزنند.
البته برتا دلیل قابل قبولی برای نشستن مقابل در خانه ی خود داشت و وقتی مردِ غریبه را در حالی دید که از سربالایی پرشیب به سوی تنها مهمان سرای دهکده می رفت، دریافت که انتظارش به سر رسیده است. البته مرد غریبه با لباس های چروکیده و ریش اصلاح نشده اش با آن چیزی که برتای پیر همواره در ذهن داشت توفیر داشت، اما انگار او با شبحی همراه بود؛ شبحی از شیطان!
برتا با خود گفت: حق با شوهرم بود. اگر من امروز اینجا نبودم، کسی متوجه ورود او به دهکده نمی شد.
در ادامه کتاب رمان دوشیزه پریم و شیطان می خوانیم :
اگرچه برتا توان تشخیص سن وسال او را نداشت، اما حدس می زد که مرد حدود چهل تا پنجاه سال داشته باشد. او هم همانند افراد سالخورده ی دیگر، با معیارهای خودش او را جوان انگاشت. با خود فکر کرد، یعنی چه مدت در دهکده خواهد ماند؟ و چون دید فقط کوله بار کوچکی دارد، احتمال داد تنها ممکن است چند روز بماند و بعد هم به دنبال سرنوشتش برود؛ سرنوشتی که برتا از آن بی خبر بود و نمی خواست هم درباره اش بداند.
با وجود اینکه، با خودش فکر کرد ارزشش را داشته که این همه سال در آستانه ی درِ خانه اش بنشیند و منتظر آمدنش باشد. چراکه دست کم نگریستن به زیبایی های کوهستان را در همه ی این سال ها فراگرفته بود؛ کاری که تمام عمر درکش نکرده بود، تنها به این دلیل که در آن دهکده به دنیا آمده بود و به مناظرش عادت داشت.
همان طور که برتا می پنداشت، مرد غریبه ای وارد مهمان سرا شد و پیرزن با خود فکر کرد بهتر است آمدن مهمان ناخوانده را به کشیش ده اطلاع دهد، اما باز با خودش فکر کرد کشیش ده به حرف های او گوش نخواهد داد و خواهد گفت این حرف ها فقط توهّم های افراد پیر و سالخورده است.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.