معرفی کتاب رمان عامه پسند
کتاب عامه پسند را می توان به نوعی بهترین رمان چارلز بوکوفسکی نامید. بوکوفسکی در این اثر با بهره گیری از طنزی تلخ سعی کرده است تا پوچی انسان امروزی را هر چه بیشتر نمایان کند.
کتاب عامه پسند از زبان کارآگاهی به نام نیکی بلان روایت میشود. بر خلاف سایر رمانهای پلیسی، شخصیت کارآگاه در این داستان پیرمردی کمتوان است که به کمک شانس و دیگران در انجام وظایف خود موفق میشود.
چارلز بوکفسکی رمان عامه پسند را به سبکی زیبا و مختص به خود نوشته است. نویسنده نگران قضاوتهای دیگران و ظاهر سازی نیست. همین آشکار بودن حقیقی، او را تا این حد جذاب کرده است. رمان عامه پسند تم طنز با رگههایی از نوشتههای علمی تخیلی، فوق طبیعی و فلسفی را در خود گنجانده است.
هفت تیر روی جلد کتاب در واقع قدرت کارآگاه بلان است که هر جا و در هر موقعیتی با خطری مواجه شود یا بخواهد برتری خود را ثابت کند از آن استفاده میکند. هفت تیری که بعضی مواقع به کمک او میآید و بعضی مواقع قربانیهای فضایی او را نمی کشد!
مشخصات کتاب رمان عامه پسند
- نویسنده : چارلز بوکو فسکی
- مترجم : سروش تائب چوبری
- ناشر : سفیر قلم
- تعداد جلد : 1
- موضوع : رمان
- مناسب برای : بزرگسالان
- شابک : 978-600-7435-61-8
- وزن : 172 گرم
- قطع : رقعی
- تعداد صفحات : 168 صفحه
- نوع جلد : شومیز
نقد و بررسی کتاب
داستان پر از جملات کوتاه و قابل تأمل است، گاهی طنز بسیار خوبی دارد و گاهی کاملاً تلخ است. یا پیرنگ داستان ساده اما عمیق است و دیالوگها در عین سادگی، مخاطب را به فکر وامی دارد.
شاید بوکفسکی کتاب عامه پسند را نوشته تا با آن در واپسین لحظات زندگی اش سرگرم شود. به گفتهی برخی منتقدین، بوکفسکی در عامه پسند دیدگاهی منفی تر از دیگر کتاب هایش دارد. خیلی ها او را در مجموع نویسنده ای بدبین می دانند، اما بوکفسکی واقع بین است و این امر در آثارش کاملاً نمایان است. بوکفسکی با نوشتن به آرامش درونی میرسد که قطعا با بداندیشی یا نگرش منفی میسر نخواهد شد؛ چنان که در قسمتی از کتاب شعر سوختن در آب غرق شدن در آتش بهوضوح به آن اشاره کرده است:
نوشتن آخرین روانپزشک است
مهربانترین خدا بین تمام خدایان است
نوشتن مرگ را میتاراند، ترکت نمیکند
و نوشتن میخندد
بر خودش
بر رنج
آخرین توقع است
آخرین تفسیر
نوشتن تمام اینهاست
جملات برگزیده کتاب عامه پسند
- من بااستعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقتها به دستهام نگاه میکنم و فکر میکنم که میتوانستم پیانیست بزرگی بشوم. یا یک چیز دیگر. ولی دستهام چهکار کردهاند؟ یکجایم را خاراندهاند، چک نوشتهاند، بند کفش بستهاند، سیفون کشیدهاند و غیره. دستهایم را حرام کردهام. همینطور ذهنم را.
- چیزی که میتوانم به شما بگویم این است که میلیاردها زن روی زمین زندگی میکنند. درسته؟ بعضیهایشان خوباند. خیلیهایشان زیادی خوباند. ولی گاهگداری طبیعت تمام حقههاش را بهکار میبندد تا زنی ویژ بسازد، زنی باورنکردنی، منظورم این است که نگاهش میکنی ولی نمیتوانی باور کنی. همهی حرکاتش مثل موج زیباست و بینقص. مثل جیوه، مثل مار. مچ پایش را میبینی، بازویش یا زانویش را. تمامشان در کلیّتی بینقص و باشکوه بههم آمیختهاند. با چشمانی خندان و زیبا، دهانی خوشحالت و لبهایی که انگار هرلحظه منتظرند تا به خنده بر درماندگیات باز شود. اینجور زنها میدانند که چطور باید لباس پوشید. موهایشان هوا را بهآتش میکشد.
- صبر کردیم و صبر کردیم. همهمان. آیا دکتر نمیدانست یکی از چیزهایی که آدم را دیوانه میکند همین انتظارکشیدن است؟ مردم تمام عمرشان انتظار میکشیدند. انتظار میکشیدند که زندگی کنند، انتظار میکشیدند که بمیرند. توی صف انتظار میکشیدند تا کاغذتوالت بخرند. توی صف برای پول منتظر میماندند و اگر پولی در کار نبود، سراغ صفهای درازتر می رفتند. صبر میکردی که خوابت ببرد و بعد هم صبر میکردی تا بیدار شوی. انتظار میکشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاقگرفتن میشدی. منتظر باران میشدی و بعد هم صبر میکردی تا بند بیاید. منتظر غذاخوردن میشدی و وقتی سیر میشدی باز هم صبر میکردی تا نوبت دوباره به خوردن برسد. توی مطبِ روانپزشک با بقیهی روانیها انتظار میکشیدی و نمی دانستی آیا تو هم جزء آنها هستی یا نه.
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.