معرفی کتاب هزار و یک شب دو جلدی
کتاب هزار و یک شب دو جلدی اثر عبداللطیف طسوجی مجموعه ایست از داستان های افسانه ای قدیمی عربی، ایرانی و هندی به نقل از شهریار پادشاه ایرانی، که راوی آن شهرزاد دختر وزیر است و اکثر ماجراهای آن در بغداد و ایران می گذرد.
هزار و یک شب (One Thousand and One Nights) یکی از متون ادبی چند ملیتی است که زنان در آن حضوری روشن و فعّال دارند. قهرمان قصّه ها زنی با تدبیر و هوشیار است که با نقل قصّه هایی هوشمندانه، پادشاهی خودکامه و مستبد را به پایگاه خودآگاهی میرساند.
روند قصّهگویی شهرزاد در طی هزار و یک شب و مقایسه مضامین قصّهها با توجه به ریخت شناسی و اجزای سازای آن ها نشان میدهد که وی در اجرای این حرکت بشر دوستانه و ایثار در جهت نجات جان خواهران سرزمینش کاملاً هوشمندانه قدم گذاشته است.
مشخصات کتاب هزار و یک شب دو جلدی
- نویسنده عبداللطیف طسوجی
- مترجم زهره شیشه چی
- ناشر آتیسا
- تعداد جلد 2
- موضوع داستان های عربی، ترجمه، ادبیات کودک و نوجوان
- مناسب برای تمامی گروه های سنی
- شابک 978-600-8951-81-0
نقد کتاب
کتاب هزار و یک شب دو جلدی
داستانهای «هزار و یک شب» را عبداللطیف تسوجی تبریزی به فارسی برگرداند. این مجموعه داستان که پس از ترجمه تسوجی در دوره قاجار به «هزار و یک شب» معروف شد، پیشتر آن را با نام «هزار افسان» می شناختند. هزار و یک شب، بیگمان یکی از مهمترین کتابهای جهان است.
این کتاب برای ما ایرانیان بسیار آشناست و در مخیله تاریخیمان جایگاهی مانوس، مالوف و اسرارآمیز دارد. در این که هزار و یکشب در چه زمانی و به وسیله چه کسی و در کجا نوشته شده، نظرات متفاوتی وجود دارد، اما واضح است که در این کتاب عناصر ایرانی، هندی، عربی و حتی ترکی در هم آمیخته است. علاقه مردم از هر طبقه، ملیت و زبان به هزار و یکشب باعث شد که این کتاب به بیشتر زبانهای زنده دنیا ترجمه شود.
هزار و یک شب، داستان شهرزاد، دختری جوان و داناست که میکوشد بیماری روحی شهریار را برطرف کند و در این میان جان خود را نیز نجات دهد. شهریار آشفته از خیانت همسرش، به قاتل دختران دوشیزه تبدیل شده است. هر شب کارگزارانش دختری را نزد او میفرستند و در سپیدهدم دستور گردن زدن دختر صادر میشود.
خلاصه کتاب هزار و یک شب دو جلدی
پس از آن گدای نخستین پیش آمده گفت: ای خاتون بدان که سبب تراشیده شدن زنخ و نابینایی چشم من این است که پدرم پادشاه شهری و عمّم پادشاه شهر دیگر بود. روزی که مادر مرا بزاد، زن عمّم نیز پسری بزاد. سالها بر این بگذشت هر دو بزرگ شدیم. من به زیارت عم رفتم پسر عمّم همه روزه میزبانی کردی و گونهگونه مهربانی به جا آوردی. روزی با هم نشسته باده خوردیم و مست گشتیم.
پسر عمّم گفت: حاجتی به تو دارم باید مخالفت نکنی. من سوگندها یاد کردم که مخالفت نکنم. در حال برخاست و زمانی از من پنهان شد. چون باز آمد دختری ماهمنظر با خود بیاورد و با من گفت که این دختر را در فلان گورستان و فلان مکان به سردابه اندر برده به انتظار من بنشینید. من نتوانستم که مخالفت کنم دختر را برداشتم و به همانجا بردم.
هنوز ننشسته بودیم که پسر عمّم بیامد و کیسهای که گچ و تیشهای در آن بود و طاسک آبی بیاورد و گوری را که در میان سردابه بود بشکافت و خاک و سنگ به یکسو ریخت تخته سنگی پیدا گشت و به زیر اندر دریچه نردبانی پدید شد. پسر عمّم به آن دختر اشارتی کرد. در حال آن دختر از نردبان به زیر شد. پسر عمّم روی به من آورده گفت: احسان بر من تمام کن.
حکایت بازرگان و دزد ها کتاب هزار و یک شب
در روزگاران قدیم بازرگانی بود که برای تجارت به شهرهای مختلف سفر می کرد. روزی به شهری رفت و در آنجا خانه ای کرایه کرد. دزدهایی که در آن شهر مراقب بازرگان ها بودند تا چیزی از آنها بدزدند متوجه حضور بازرگانی غریبه شدند.
دزدها او را تعقیب کردند و خانه اش را یافتند اما نتوانستند وارد خانه شوند و در فکر حیله ای جدید بودند.
رئیس دزدها گفت: من می توانم این بازرگان را گول بزنم.
دزدها گفتند: چگونه؟
رئیس دزدها لباس طبیب ها را پوشید و کیسه ای دارو در دست گرفت. او در کوچه ها راه می رفت و فریاد می زد که من طبیب هستم چه کسی طبیب می خواهد؟
او رفت و رفت تا به خانه ی بازرگان رسید، در باز بود و او را دید که مشغول غذا خوردن است.
رئیس دزدها گفت: آیا احتیاج به طبیب داری؟
حکایت مرد یک چشم کتاب هزار و یک شب دو جلدی
در زمان های قدیم مردی قصاب در شهری زندگی می کرد. مشتریان او از طبقه مرفه بودند و بسیار خرید می کردند. مرد کم کم مال جمع کرد و گوسفندان بسیاری خرید. قصاب که همیشه دکان شلوغی داشت متوجه پیرمردی شد که برای خرید گوشت آمده. پیرمرد چند درم داد و گوشت خرید، قصاب که دید درم های پیرمرد سفید است آنها را جداگانه گذاشت تا مدت پنج ماه هر روز پیرمرد می آمد و گوشت می خرید و قصاب درم های او را جداگانه می گذاشت.
روزی قصاب درم ها را جمع کرد که گوسفندی بخرد و آویزان کند که متوجه شد درم ها قلابی هستند. بسیار خشمگین شد و داد و فریاد کرد. مردم از صدای او جمع شدند و جویای مطلب شدند.
قصاب گفت: پیرمردی با حیله از من گوشت خریده و پول هایش قلابی است …
پیشنهاد دشت کتاب
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.