معرفی کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو
کتاب کوری نوشته ژوزه ساراماگو نویسنده پرتغالی، یک رمان خاص است؛ یک اثر تمثیلی، بیرون از حصار زمان و مکان؛ یک رمان معترضانه اجتماعی_سیاسی که آشفتگی اجتماع و انسان های سردرگم را در دایره ی افکار خویش و مناسبات اجتماعی به تصویر می کشد.
ساراماگو نویسنده رمان تاکید بر این حقیقت دارد که اعمال انسانی در موقعیت معنا می شود و ملاک مطلقی برای قضاوت وجود ندارد. زیرا موقعیت انسان ثابت نیست و در تحول دائمی است.
در شهری که اپیدمی وحشتناک کوری_ نه کوری سیاه و تاریک، که کوری سفید و تابناک_ شیوع پیدا می کند و نمی دانیم کجاست و می تواند هرجایی باشد، خیابان ها نام ندارند. حتی شخصیت های رمان نیز نام ندارند: دکتر، زن دکتر، دختری که عینک دودی داشت، پیرمردی که چشم بند سیاه داشت، پسرک لوچ و…
سبک و ساختار دشوار رمان، پس از چند صفحه، جاذبه ای استثنایی پیدا می کند. نقطه گذاری متن کتاب کوری متعارف نیست. نثر موجز در خلال پاراگراف های طولانی، پیچیدگی های روح انسان و مشکلات غامض زندگی را تداعی می کند.
کوری مورد نظر ساراماگو، کوری معنوی است. سازمان دهی و قانون مندی و رفتار عاقلانه ی خود، به نوعی آغاز بینایی است. ساراماگو کلام پیچیده و چندپهلویش را در دهان تک تک شخصیت های کتاب و مخصوصا در پایان، در دهان زن دکتر گذاشته است: چرا ما کور شدیم، نم یدانم. شاید روزی بفهمیم. می خواهی عقیده مرا بدانی؟ بله، بگو، فکر نمی کنم ما کور شدیم. فکر می کنم ما کور هستیم. کور، اما بینا. کورهایی که می توانند ببینند، اما نمی بینند
مشخصات کتاب کوری
- نویسنده ژوزه ساراماگو
- مترجم جهانپور ملکی
- ناشر سپهر ادب
- تعداد جلد 1
- موضوع داستانی و رمان
- مناسب برای بزرگسالان
- شابک 978-600-98528-2-6
- وزن 205 گرم
- قطع رقعی
- تعداد صفحات 450 صفحه
- نوع جلد گالینگور
نقد و بررسی کتاب
کتاب کوری ، داستان از کور شدن عجیب یک فرد دقیقا پشت یک چراغ قرمز آغاز می شود و بعد به طرز عجیب و وحشتناک هر فردی که با این مرد در ارتباط است دچار همین عارضه می شود و بعد ها حتی دکتر چشم پزشک هم دچار این نوع کوری می شود.
البته همسر پزشک دچار این بیماری نمی شود اما چون دولت از این بیماری و همه گیر شدن آن بسیار در هراس است و تمامی افراد مبتلا به آن را قرنطینه می کند، او نیز خود را به کوری می زند تا مواظب و حامی همسرش باشد…
خلاصه کتاب کوری
عابرانی که در انتظار روشن شدن چراغ عبور، کنار خط کشی جمع شده بودند ، راننده اتومبیل را دیدند که از پشت شیشه دست تکان میدهد. اتومبیلهای پشت سر، بیوقفه بوق میزدند.
تعدادی از رانندگان از اتومبیل خود پیاده شدند تا اتومبیل از کارافتاده را به کناری بکشند و راه را بگشایند.
خشمگین، مشت بر شیشه میکوبیدند. راننده اتومبیل، سر به طرف آنها برگرداند ، نخست به یکسو و سپس به سوی دیگر نگریست. از حرکت لبان او به نظر می رسید .عبارتی را با فریاد تکرار می کند. این عبارت، نه از یک واژه، که از سه واژه تشکیل میشد.
فردی در را گشود و همه شنیدند که راننده گفت:
من کور شدهام!
کسی این سخن را باور نکرد. با یک نگاه آشکار بود که چشمان مرد کاملا سالم و عنبیه آن صاف و شفاف است.سفیدی مردمک چشم او همچون چینی بود. چشمان بیرونزده، صورت چروکیده و ابروان تابدار مرد نشان میداد که بسیار نگران است.
با حرکتی سریع، مشتهای گره کرده خود را در مقابل چشم آورد شاید بتواند آخرین تصویری را که پیش از آن رویداد دیده است، در ذهن نگه دارد.چراغ چهارراه قرمز شد. مردم به راننده کمک کردند از اتومبیل پیاده شود. مرد نومیدانه تکرار کرد:
من کور شدهام! من کور شدهام!
پیشنهاد دشت کتاب
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.