کتاب باورم کن نازنین اثر مهسا طایع

معرفی کتاب باورم کن نازنین اثر مهسا طایع

کتاب باورم کن نازنین اثر مهسا طایع به چاپ انتشارات الماس پارسیان. روایتی با توصیفات ادبی و زیبایی که جذابیت متن را دو چندان می کنند، قصه تلخ بی وفایی مردی که پس از روزها زندگی در کنار زنی معصوم به او خیانت می کند و عشق زنی دیگر را جایگزین مهر او می کند.

صحرا را چنان کنیزی با کودکانش به اتاقی کوچک و حقیر می راند و با آن ها چنان بی رحمی می کند که گویی غریبه ایست بی مهر که تاکنون بویی از انسانیت نبرده است. داستانی از فراز و نشیب های زندگی کودکانی که مادرشان را از دست می دهند و پدرشان راهی زندان می شود .

مشخصات کتاب باورم کن نازنین

• نام                    باورم کن نازنین
• نویسنده            مهسا طایع
• ناشر                 الماس پارسیان
• تعداد جلد          1
• موضوع              رمان
• مناسب برای      تمامی گروه های سنی
• شابک              9786226116138

نقد باورم کن نازنین

بعد از سالها انتظار و بی قراری پدر و مادرم مرا از خدا گرفتند. خیلی دوستم داشتند. محبت انکار ناپذیر سال های کودکی و نوجوانی ام را با ناز نگاه آنان پرورش یافتم. گوشم پر بود از پرشورترین ترانه های محبت که هرشب مادرم، بر بالینم زمزمه می کرد. و آغوش مهربان پدر، همان جایی که کودکانم، حسرت یک لحظه اش را دارند،جایگاهم بود.

تا اینکه گل وجودم توسط جوانی به نام جبار، از شاخه سبز زندگی پدر و مادرم چیده شد. او هم مرا دوست داشت و نوازشم میکرد. او از مال دنیا بهره ای نداشت و پدرم برای فراغت من، آنچه را که داشت به او سپرد تا نگذارد ایام برمن سخت بگذرد. یک سال بعد خداوند شعیب زیبا را به من هدیه داد و در عوض مادر دلسوز و مهربانم را از من گرفت.

نمی دانی که در غروب غمگین آن خورشید چه بر سر من و پدر گذشت. ولی غروب سرنوشت محتوم طلوع همه ماست و سرانجام ناگزیر همه قصه ها!

برگی از کتاب باورم کن نازنین اثر مهسا طایع

در کتاب باورم کن نازنین آمده است که : تمام روز را آرامش نداشت و حالا که شب می خواهد دمی از خستگی در فضای گرم اتاق بیاساید، نمی تواند، دلهره چنگش می زند. بی حالی عرق سردی بر پیشانی او نشانده است. دست هایش حتی قدرت ندارند که فنجان چای را بردارند و جرعه ای از آن را به لب های خشک او بیفشانند و او هم چنان خیره به بخار سفید و رقصانی است که از فنجان بر می خاست.

در هر چشم به هم زدنی تصویر مقابل دیدگانش نقش می بست و تا می خواست او را ببیند و بشناسد، تصویر همچون حبابی محو می شد. هر لحظه احساس می کرد کاسه آب سردی را روی سرش می ریزند و او از جا می پرید.

پیشنهاد دشت کتاب