معرفی کتاب شب های سپید
کتاب شب های سپید یا شب های روشن ، عنوان رمان کوتاه و مطرحی از فئودور داستایوفسکی است که در سال ۱۸۴۸ انتشار یافت و از لحاظ زمانی، دومین اثر داستایوفسکی است. زبان اصلی این کتاب انگیسی است.
فئودور داستایوفسکی در یکی از نامههای خود، این اثر را رمانی احساساتی از خاطرات یک خیالباف معرفی کرده است. این داستان به زندگی شخصی میپردازد که از تنهایی و خیالپردازی رنج میبرد. در واقع شرحی از اشتیاق یک جوان خیالباف است و به دنبال گمشده ای می گردد که با او همزبانی کند.
زمانی که در کتاب شب های سپید ، رویاهای شبانهی یک جوان را می شنوید، احساس می کنید این صداها، صدای خود نویسنده است. اینکه داستان به زبان اول شخص است، نیز به این موضوع دامن می زند.
مشخصات کتاب شب های سپید
- نویسنده : فئودور داستایفسکی
- مترجم : مهناز مهری
- ناشر : بهنود
- تعداد جلد : 1
- موضوع : رمان
- مناسب برای : بزرگسالان
- شابک : 978-600-751-118-3
- وزن : 300 گرم
- قطع : رقعی
- تعداد صفحات : 459 صفحه
- نوع جلد : شومیز
نقد و بررسی کتاب
مسئلهی عشق با زندگی انسان گره خورده است و پیوندی دیرینه با تاریخ بشر و همچنین هنر دارد. مسئله ای که میتواند حقیقیترین شادی و عمیقترین زخم را به انسانها بدهد. در حوزهی ادبیات ارتباط عاطفی و عشق دست مایه ی بسیاری از آثار بوده است؛ گاه با شرحی مبتذل و سطحی و گاه با تفسیری درست و واقعی که در روح مخاطب مینشیند. داستایفسکی در کتاب شب های سپید با قلم تاثیرگذار و لحن گیرای همیشگی اش توانسته به خوبی حقیقت، هیجان، اشتیاق و تلخی عشق را به تصویر بکشد.
بخشی از کتاب شب های سپید
به نظرم میرسید که همهی خلق خدا بلند شده راه ییلاق پیش گرفتهاند و کاروان کاروان از شهر فرار و به ییلاق مهاجرت میکنند به نظرم میآمد که چیزی نمانده است که پترزبورگ به خلوتیِ صحرا شود، به طوری که عاقبت دلم غرق غصه میشد، آزرده میشدم و خجالت میکشیدم. من جایی نداشتم بروم و کاری هم نداشتم که برای آن پترزبورگ را ترک کنم.
حاضر بودم که همراه هر در از این گاریها بروم، با هر در از این آقایان محترم و خوشسر و پز سوار کالسکه بشوم و شهر را ترک کنم اما هیچکس، مطلقا هیچکس دعوتم نمیکرد؛ انگاری همه فراموشم کرده بودند، مثل این بود که همهشان مرا حقیقتا بیگانه میشمردند. مدت زیادی راه رفتم، در شهر پرسه میزدم تا طبق معمول فراموش کردم کجایم و ناگهان دیدم جلوی راهبند شهر سر درآوردهام.
نشاط جدیدی در دلم افتاد و از راهبند گذشتم و شروع کردم در کشتزارها و میان سبزهها قدم زدن و ابدا خسته نمیشدم و احساس میکردم که بار سنگینی از روحم فرو افتاده است. رهگذران همه چنان با خوشرویی به من نگاه میکردند که گفتی چیزی نمانده بود که سلام و تعارف کنند. همه معلوم نبود از چه چیز خوشحالند، همهشان سیگار برگ دود میکردند و من به قدری خوشحال بودم که هرگز نبوده بودم. صحرا به قدری برای منِ شهرزدهی نیمه بیمار که در تنگنای شهر داشتم خفه میشدم و میپوسیدم دلچسب بود که گفتی بر اسب باد ناگهان به ایتالیا رفتهام.
در ادامه کتاب شب های سپید می خوانیم :
پترزبورگ ما کیفیت عجیب و وصف ناپذیر و بسیار دلانگیزی دارد که با رسیدن بهار ناگهان تمامی توان خود و نیروهای شکوهمند خدادادش را نمایان میکند، خود را میپیراید و میآراید و رنگین میکند و تمام شکوه آسمان دادش را به نمایش میگذارد. این حال مرا به یاد دختر نحیف مسئولی میاندازد که گاهی با ترحم نگاهش میکنی و گاهی با عشقی دلسوزانه و گاهی اصلا متوجهش نمیشوی و نگاهش نمیکنی، اما ناگهان، گویی به چشم برهمزدنی، خود به خود، چنان که به وصف نمیآید، انگاری معجزهای زیبا میشود و به وجد میآیی و مبهوت میمانی که این برق در این چشمهای غمزده و اندیشناک از کجاست؟
نقد و بررسیها
هنوز بررسیای ثبت نشده است.